اطناب

این برای دومین بار در یک ماه اخیر است که منتظر می‌مانم. جواب اولی را دو هفته پیش گرفتم. نه بود. با ده روز این دست و آن دست کردن گفتندش. مادرش زنگ زد و گفت علی‌رغم میل خودش و پدرش به این وصلت خودشان به هیچ وجه مایل به ازدواج نیستند. با اینکه این یکی بلکل جنس متفاوتی دارد- کاری است- فرض کرده‌ام جواب این هم نه. آقای افرازی زنگ زده بود و شرایط شرکت را گفته بود و می‌خواست ببیند می‌توانم باهاشان کار کنم. پرسیدم کارهای من را دیده؟ برایشان فرستاده بودم. ندیده بودند. قرار شد ببینند و بعد درباره‌ی شکل همکاری صحبت کنیم. حالا ده روز گذشته. انتظار چیز حوصله‌ سربریست. برایم راحتتر است فکر کنم جواب این هم نه است. جواب معقول و منطقی هم همین است. اما دوست دارم منتظرم نگذارند. اگر نه است. زودتر بگویند. اصلا زحمت گفتن نه را بخودشان بدهند.

هفته دارد تمام می‌شود و از شنبه دوباره برمی‌گردم سر کار خودم. بدی تعطیلات همین است، وقتی تمام می‌شود فکر می‌کنم مهلت همه چیز تمام شده. و ااین حتمالا بخاطر است که وقتی می‌خواهد شروع شود فکر می‌کنم برای همه چیز وقت دارم.

امروز دوباره یکی دیگر از بچه‌های دبیرستان را دیدم و دوباره با آنکه با یک نگاه من را شناخت من نشناخمتش و البته مثل دفعه قبلی به روی خودم نیاوردم. گرم احوال پرسی کردیم و من حتی نپرسیدم شما. حتی مطمئن نیستم که از بچه‌های دبیرستان بوده.


چرا دارم اینها را اینجا می‌نویسم؟ نیاز به نوشتن دارم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی